توسل به حضرت زهرا(سلام الله علیها) در سیره بزرگان

لطفا دستم را بگیرید!

توسل به حضرت زهرا(س) در سیره بزرگان

زینب عباسی/مجله خانه خوبان

 

قفل باز شد

سیدعباس لاری نقل کرده ‌است: در اوقات تحصیل علوم دینی در نجف اشرف، روزی در ماه مبارک رمضان، طرف عصر افطاری تهیه کرده و در حجره گذاشتم. در حجره را قفل کرده و به خیال اینکه کلید در جیبم هست، رفتم که پس از نماز مغرب و عشا بیایم. وقتی برگشتم و خواستم در حجره را باز کنم، دیدم کلید در جیبم نیست. هرچه گشتم کلید را پیدا نکردم. به واسطة‌ شدت گرسنگی و نیافتن کلید، سخت ناراحت بودم. از مدرسه بیرون آمدم و متحیرانه در مسیر خود تا حرم قدم می‌زدم و به زمین نگاه می‌کردم. ناگهان مرحوم سیدمرتضی کشمیری را دیدم. علت ناراحتی‌ام را پرسید. جریان را برایش نقل کردم. با من به مدرسه آمد و فرمود: می‌گویند نام مادر موسی(ع) را اگر کسی بداند و به قفل بسته بخواند، آن قفل باز می‌شود. آیا جدة ما فاطمة زهرا(س) کمتر از او است؟! سپس دست در قفل نهاد و فرمود: یا فاطمه الزهراء! یک وقت دیدم قفل باز شد.

 

امضای بانو

آیت‌الله بهاء‌الدینی در مقام حضرت زهرا(س) نزد خداوند، پیامبر اعظم و اهل‌بیت(ع) می‌فرمود: «ما می‌دانیم هر چه را حضرت فاطمه(ع) امضا کند، از نظر پیامبر و ائمه(ع)، امضا شده است که هیچ حرفی روی آن نیست». ایشان طعم توسل به حضرت فاطمه(ع) مادرشان را چشیده بودند که چنین می‌فرمودند. نیز نقل شده است که فرمودند: «ما خیلی جوان بودیم؛ شانزده هفده ساله بودیم. یک کسالت بدی پیدا کردیم. نمی‌توانستیم به کسی هم بگوییم. فقط می‌بایست عمل می‌شد. خجالت می‌کشیدیم. شاید مراجعه به دکتر هم نکردیم و خیلی آن کسالت ما را اذیت می‌کرد. توسل به حضرت فاطمه(س) پیدا کردیم و گفتیم خلاصه شما باید ما را مداوا کنید و خوب شد و به کلی آن ناراحتی رفع شد» و در بیانی دیگر گفتند:«حضرت فاطمه(س) همان عملی را که با اعراب بدوی(بیابانی) می‌کردند، با ما کردند؛ آخر اعراب بدوی را خیلی معطل نمی‌کنند و زود جواب آنها را می‌دهند.» (مجلة موعود، شماره 94، ص12)

 

به نام مادر

امام خمینی(ره) می‌فرمودند: «فاطمه(ع) انسانی است به تمام معنی انسان که اگر مرد بود، به جای رسول اللّه(ص) بود». «امام در مدتی که در نجف اشرف بودند، در تمام شب‌های شهادت معصومین(ع) در منزل‌شان ذکر مصیبت داشتند و به مناسبت شهادت حضرت زهرا(س) این برنامه، سه شب ادامه داشت و گریه کردن و اشک ریختن امام، بدون استثنا در همه این روضه‌خوانی‌ها مشهود بود». روز شهادت حضرت فاطمه(ع) از امام تقاضا شد که در جمع برادران دفتر[در جماران] که مجلسی به همین مناسبت تشکیل داده بودند، حاضر شوند. امام آمدند و نشستند. به مجرد اینکه یکی از برادران شروع به خواندن مصیبت کرد، امام با صدای بلند شروع به گریه کرد... قطرات اشک، همچون دانه‌های مروارید برگونه‌هایشان فرو می‌غلتید.

 

بیمه بانو

مرحوم آیت‌الله شیخ محمدتقی اصفهانی(مشهور به آقانجفی) فرمودند: در شب نهم محرم 1282 در کربلای معلی مشرف بودم. نصف شب بعد از تهجد، چند دقیقه به خواب رفتم. حضرت زهرا(س) را در خواب دیدم. آن حضرت و جمع کثیری از شیعیان ایستاده ‌بودند و آن مظلومه مصائبی را که بر حضرت علی(ع) از سقیفه وارد شده ‌بود، بیان می‌فرمود و مردم گریه می‌کردند. وقتی ذکر مصیبت تمام شد، مردم متفرق شدند. من به واسطة نسبت و سبب به حضرت محرم هستم؛ بنابراین ایشان نقاب از چهرة خود برداشتند و فرمودند: این اولین مصیبتی است که بر ما اهل‌بیت(ع) وارد شده ‌است؛ شاد مباد چشمی که این مصیبت را بشنود و قلب او محزون و چشم او گریان نشود. آنچه ظلم بر اهل بیت وارد شد، نتیجه ظلمی بود که به واسطه سقیفه وارد شد و بعد فرمودند: در شادی ما و در حزن ما اندوهناک باشید. عرض کردم: چه ثوابی است برای کسی که در مصیبت شما گریه کند؟ فرمودند: گناهان او آمرزیده می‌شود و من در روز قیامت او را شفاعت خواهم نمود. به درستی که هرگاه اهل مشرق و مغرب عالم بر محبت اهل‌بیت(ع) اتفاق می‌کردند و در مصیبت ایشان محزون بودند، هر آینه خداوند جهنم را خلق نمی‌فرمود. به درستی که آتش جهنم بر دوستان اهل‌بیت(ع) حرام است. (درحریم وصال)

 

مصیبت ماه

از ویژگی‌های علامه امینی(ره) صاحب كتاب الغدیر، عشق و ولای كامل او بود نسبت به آل‌محمد(ع)؛ عشقی وصف‌ناشدنی كه می‌توان گفت: «الغدیر» نیز در اثر همین عشق نوشته شد. در مجالس با صدای بلند بر مصائب آل‌محمّد(ع) می‌گریست، به طوری كه دیگران و بخصوص اهل منبر و نوحه‎خوانان تحت تأثیر گریة ایشان منقلب می‎شدند، گویا یكی از آل‌محمّد در مجلس است و اگر گوینده مصیبت، نام حضرت زهرا(س) را می‌بُرد، آنگاه خون در رگ‌هایش متراكم شده و چونان كسی كه ظلم بر ناموس او رفته، فریاد می‎زد و همراه اشك بی‎امان، از چشمانش شعله آتش بیرون می‎زد. (سیمای فرزانگان، ص183)

 

بیتی از حضرت فاطمه(س)

مرحوم علامه سیدمحمدحسن میرجهانی طباطبایی میگوید: درخواب حضرت زهرا(س) را دیدم. خدمت ایشان عرض کردم: احوال شما چطور است؟

بانوی دو جهان در جواب با یک بیت شعر فرمودند:

دلی شکسته تر از من، در آن زمانه نبود

در این زمان، دل فرزند من شکستهتر است

از آقا درخواست شد به همین وزن ادامه این بیت را بسرایند. اما آقا از این کار امتناع کردند. (ویژه‌نامه دریای نور)

 

مادر جان!

یكى از ذاكرین نقل كرده: در محضر آیت‌الله العظمى سیدمحمدهادى میلانى بودم. یك مرد و زن آلمانى همراه دختر خود وارد شدند. پس از تعارفات معمول گفتند: ما آمده‌ایم به شرف اسلام نایل شویم، آیت‌الله میلانى فرمودند: علت چه چیز است؟ آن مرد عرض كرد: پهلوى دخترم كه در محضر شما نشسته، در حادثه‌اى شكست و استخوان‌هایش خورد شد، چنان‌كه پزشكان از معالجه او عاجز شدند و گفتند: باید عمل شود، ولى عمل، خطرناك است. دخترم راضى نشد و گفت: اگر در بستر بمیرم بهتر از آن است كه در زیر عمل از دنیا بروم. به هر حال او را به خانه آوردیم. ما یك خدمتكار ایرانى داریم كه او را «بى‌بى» صدا مى زنیم. دخترم به او گفت: من تمام اندوخته مالى خود را راضى هستم بدهم كه صحت به من برگردد، اما فكر مى‌كنم باید ناكام و با دل پر غصه بمیرم. بى‌بى گفت: من یك طبیب را سراغ دارم كه مى‌تواند تو را شفا دهد. گفت: حاضرم تمام پول و موجودیم را به او بدهم. بى‌بى گفت: تمام آنها براى خودت باشد، بدان من علویه‌ام و جده من زهرا(س) است كه پهلوى او را به ظلم شكستند. تو با دل شكسته و اشك جارى بگو: «یا فاطمه زهرا! مرا شفا بده». دخترم با دل شكسته شروع كرد به صدا زدن و از آن بانوى معظمه یارى خواستن. بى‌بى هم در گوشه خانه با گریه مى‌گفت: «یا فاطمه زهرا، این بیمار آلمانى را با خود آورده‌ام و شفاى او را از شما مى‌خواهم. مادرجان! كمك كن و آبروى مرا نگه‌دار». من هم از دیدن این واقعه در گوشه حیاط منقلب شدم و گفتم: اى فاطمه پهلو شكسته!

دیدم دخترم قدرى ساكت شد. ناگاه مرا صدا زد و گفت: پدر! بیا كه دردم ساكت شده. جلو رفتم و دیدم او كاملا شفا یافته است. گفت: الان در بحر بودم، بانوى مجلله‌اى نزدم آمد و دست به پهلویم كشید. گفتم: شما كیستید؟ فرمود: من همانم كه او را مى‌خوانى. دخترم برخاست و راحت شد و دانستم كه اسلام حق است. حالا به ایران آمده‌ایم و به خدمت شما رسیده‌ایم تا مسلمان شویم.

مرحوم میلانى(ره) و حاضرین از این معجزه مسرور شدند و شهادتین و سایر امور اسلامى را به او آموختند و آنان با نورانیت اسلام رفتند. (فضائل الزهراء، ص109)